دیگرنیست..
- سه شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۳۸ ب.ظ
- ۱ نظر
حالا دیگر نیست !
دیگر زمزمه های خواندنش در کنار من نیست
شاید …
شاید باید ، بایدها را نابود کرد …
اشک تمساح ها را نابود کرد
طلوع من ها را نابود کرد ،
زیرا دیگر غروبی پر نمی زند تا
موقع رفتن من فرا رسد.
پدر نیست
عشق هم گویی نیست
دیگر نیست !
زمان سنگین است
سنگینی می کند بر دلم
بخندید
بخندید
آری بخندید
تا عاقبت بخندید
بابا آب داد
بابا نان داد
بابا
آری بابا
بابا دیگر نیست که اینها را بدهد …
بابا مُرد
از بس که جان ندارد
مثل مادری که مُرد
از بس که جان نداشت !
سالگرد بابا
دیگر می گویی ؛
سالگردش
مراسمش
فوتش
سنگ قبرش
پس کجاست خودش ؟!!
نیست !
دیگر نیست !
- ۹۵/۰۲/۲۸