همه چی درهم

هر نوع مطلبی اینجا هس

همه چی درهم

هر نوع مطلبی اینجا هس

حواس جمع...

آهای زمستان،حواست جمع باشد. دور تو و برف و هوا و عاشقانه هایت خط خواهم کشید... اگر با آمدنت عشقم یک سرفه کنــــــــــد!

وحتی اگر نبینی بازباتو هستند

بعضی ها عجیب خوبند

یادشان که می افتی روحت جانی دوباره میگیرد.

یادشان که می افتی بی اراده لبخند به لبانت مینشیند

بعضی ها را کم میبینی و حتی اگر نبینی باز با تو هستند

بعضی ها عجیب می آیند و عجیب تر انکه دیگر نمیروند حتی وقتی که از کنارت رفته اند

میمانند؛

لبخندشان…

تصویرشان…

صدایشان…

حرفهایشان…

همه را پیشت امانت میگذارند

و تو میمانی و یاد و آرزوی دیدار دوباره آنها.

بعضی ها عجیب خوبند…

نباید زیاد بهشون وابسته بشه

اگه یه روز فرزندی داشتی بیشتر از هر اسباب‌بازی دیگه‌ای براش بادکنک بخر.

بازی با بادکنک خیلی چیزا رو به بچه یاد می‌ده.

بهش یاد میده که باید بزرگ باشه اما سبک، تا بتونه بالاتر بره

بهش یاد میده که چیزای دوست داشتنی می‌تونن توی یه لحظه، حتی بدون هیچ دلیلی

و بدون هیچ مقصری از بین برن، پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه.

و مهمتر از همه:

بهش یاد میده که وقتی چیزی رو دوست داره نباید اونقدر بهش نزدیک بشه و بهش فشار بیاره که

راه نفس کشیدنش رو ببنده، چون ممکنه برای همیشه از دستش بده…

هر از گاهی...

هر از گاهی,


سراغی بگیر,

پیامی بده,

احوالی بپرس!!!

خیلی نگذشته است از روزهایی که ,

.

.

.

عزیز دلت بودم !


اهای زمستان....

آهای زمستان،حواست جمع باشد. دور تو و برف و هوا و عاشقانه هایت خط خواهم کشید...

اگر با آمدنت عشقم یک سرفه کنــــــــــد!


منم اون.....

منم


درختی که


برگ هایش را ریخت


تا تو


ماه را

از میان شاخه هایش


تماشا کنی.

بازگشت

اگر کسی مرا خواست، بگویید رفته باران را تماشا کند، اگر با اصرار کرد، بگویید برای دیدن طوفانها رفته است، و اگر با هم سماجت کرد، بگویید رفته است تا دیگر باز نگردد

خدانگه دار...

خدانگهدار عزیزم اما نمیشد باورم / توی چشام نگاه نکنی این لحظه های آخرم، آخه چطور دلم بیاد / چشاتو گریون ببینم

خداحافظ ...

همیشه از همان ابتدای آشناییمان در هراس چنین روزی بودم و کابوس دوری را میدیدم، اکنون شد آنچه نباید میشد، خداحافظ دلیل بودنم خداحافظ

وصیت نامه....

مرا در روزی بارانی دفن کنید تا آتش قلبم خاموش گردد و در


طابوتی بگذارید از چوب تا بدانند عشق من مانند چوب خاکستر شد


دستهایم را بر روی سینه ام قرار بدهید تا بدانند همیشه دوست


داشتم کسی را در آغوش بگیرم چشمهایم را باز بگذارید تا بدانند


همیشه چشم انتظار بودم صورتم را رو به غروب آفتاب بگذارید تا


بدانند عشق من غروب کرده و زندگی ام تمام شد . مرا در آفتاب


بگذارید تا بدانند عشق من شعله ور شد.