تیغ و رگ...
- يكشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۵۷ ق.ظ
- ۰ نظر
خاطرات آدم مثل یه تیغ کند میمونه که رو رگت میکشی!
نمیبره اما تا میتونه زخمیت میکنه ...
.
یک جایی می رسد که آدم دست به خودکشی می زند
نه اینکه یک تیغ بردارد رگش را بزند
نه!
قید احساسش را می زند.
.
تنهایی ست دیگر
بر می دارد تیغ را و می کشد
روی همه ی رگهای عادت...روی پوست ورآمده ی خاطرات...
.
ای کاش لمس کردن تیغ با رگهایم گناه نداشت!
می توانستم با تیغ رگهایم را نوازش کنم
تا از این تنهایی، از این عشق سوخته رها می شدم و به آرامش می رسیدم
درست مثل آرامشی که او در آغوش دیگری بدست آورد...
- ۹۵/۰۳/۰۲